علی پیریایی

0 %
علی پیریایی
مشاور سئو
مدرس مهارت‌های نرم
  • محل سکونت:
    تهران
  • شهر:
    تهران
SEO & Hard Skills
On-Page
Off-Page
Technical
Strategy
Data Analyse
HTML,CSS,JS
N8N
Screaming Frog

منطق، کنترل‌گر یا مهار کننده احساسات؟

1404-06-12

من همیشه به علت مسیری که توی زندگیم داشتم منطقم به احساساتم غالب بوده. همیشه از منظر منطق و استدلال ذهنی تصمیماتم رو می‌گرفتم. شاید علت اینکه با سئو بیشتر از سایر شاخه‌های حوزه دیجیتال تونستم ارتباط بگیرم همین بوده که استدلال و اعتبار سنجی دیتا (Data Validation) توش حرف اول رو می‌زنه.

شاید علت اینکه بیشتر از نوازندگی، آهنگ ساختن رو دوست داشتم همین موضوع بوده، چون منطق و ریزبینی توی آهنگسازی مهم هست و سمت و سوی احساسات بیشتر به نوازنده برمی‌گرده.

همچنین وقتی که ریزتر می‌شم روی خودم، می‌فهمم که چرا انقدر به فلسفه یونان علاقه داشتم و دارم، چون قبل از ورود به فلسفه یونان و غرب، شما باید منطق بخونی، منطق یاد بگیری و منطقی بودن رو روی خودت اصطلاحاً نصب کنی.

 

این موضوع واضحه که ما آدمِ بطور مطلق منطقی و یا احساسی نداریم. و یکجاهایی منطقی هستیم و یکجاهایی و در یکسری از موارد احساسی. اما این مورد سوالی برام شده بود که برای من که منطقی‌ام، منطق مهارکننده احساسات هست یا کنترل کننده اون؟ و اگر هر دو کدومش بهتر بوده برام که هیچوقت سعی نکردم در وهله اول برای هرچیزی (ارتباطات، کار، تصمیمات و…) احساسی باشم؟

 

در ابتدا، باید بدونیم که احساسات نیازمند بُروز هستند، اما به وقتش و در جای درستش.

 

برگردیم به سوالی که توی ذهنم ایجاد شده: منطق، بهتره کنترل گر احساسات باشه یا مهارکننده اون؟ و کدومش اصلا بهتره؟

وقتی به این سوال فکر می‌کنم و تجربیاتم رو مرور می‌کنم، به این جواب می‌رسم که منطق بهتره کنترل‌کننده احساسات باشه تا مهارکننده اون. چرا؟

مهار کردن درواقع همون سرکوب کردن احساسات بوسیله منطق هست.

سرکوبِ هرچیزی بطورکلی در هر شرایطی مطلوب نیست، ذات سرکوب خفه کردن بدون دلیل و اثبات هست.

زمانی که احساسات بر ما غلبه می‌کنه حالا توی هرچیزی، اگر ما روند سرکوب یا همون مهار کردنش رو پیش ببریم و برای ذهنی که برای جا افتادن موضوعی نیاز به دلیل و استنباط داره توجیهی نیاریم، بعدها گریبان‌گیر مون میشه.

چیزی که بهش نشخوار فکری می‌تونیم بگیم، با چراها و کاش‌های فراوان…

فرآیندی که باعث می‌شه افراد بگن من روی دلم پاگذاشتم و به فلانی نه گفتم یا با فلانی وارد رابطه عاطفی نشدم، اما ذهن درحال سرویس شدن و سرویس کردن کل بدن باشه!

چون علتِ واضح و جواب درستی بهش داده نشده که چرا روی اون احساس پا گذاشته شده و نادیده گرفته شده.

وقتی تجربیات‌خودم رو مرور می‌کنم، برای خودمم همین بوده، وقتی به زور احساساتم رو مهار کردم، ماه‌ها یا حتی سال‌ها بعد، ذهن دوباره با دو سوال گریبان گیرم شده: چرا؟ با چه دلیلی؟

اما وقتی که منطق‌ و احساسات‌م رو درست تربیت کردم (با خودآگاهی، تعیین معنا برای زندگیم، مطالعه و…) منطق شده کنترل کننده احساساتم. جایی که با دلیل قانع کننده و با استناد با جواب‌هایی که برای ذهنم توجیه پذیره و قابل هضمه احساسات کمرنگ تر (بطور کامل حذف نه!) شده و منطق تونسته کنترل اوضاع رو بهتر به دست بگیره و توی این پروسه، هم ذهن همراهی و کمک می‌کنه و هم خود احساسات سرکشی نمی‌کنه…

و از طرفی احساسات هم سرکوب نمی‌شه و به وقتش و در زمان و جای درست، فرصت بروز کردن رو پیدا می‌کنه.

جاییکه به وقتش و در هنگام نیاز مهربون، همراه و همدل می‌شی، و به وقتش مواضعت رو نگه می‌داری و حتی برای کمک به فرد مقابل از دید منطقی و استدلالی وارد می‌شی تا کمکی که بهش می‌کنی جنبه‌ی رشد داشته باشه نه فقط همدلی بی رحمانه که در نهایت به نفعش نیست.

Posted in روزنوشته‌ها
© تمامی حفوق برای علی پیریائی محفوظ است.